عشق رویایی
مطالبی زیبا همراه دانلود

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.

 



به نظر شما باید با ذهن های تک بعدی بعضی از

اطرافیان چیکار باید بکنیم هر کی هر چی میکشه از

دست اینجور ذهنا بگه تا یه راه حل مناسب پیدا کنیم.....

نظر بذارید یا توی چت روم با ما باشید ...لطفا...



تولد حضرت فاطمه زهرا و روز مادر رو به تموم مادرهاي زحمت كش كه فرزندانشون رو با دل و جون بزرگ كردند تبريك ميگم اميدوارم هديه هاي ناقابل ما ارزشش به اندازه ي شاد شدن شما باشه .روزتون مبارك

براي در يافت پيامك زيبا و تبريك به ادامه مطلب ....



ادامه مطلب ...


زني با لباسهاي کهنه و مندرس و نگاهي مغموم وارد خواروبار فروشي محله شد كه نسبتا شلوغ بود و با فروتني از صاحب مغازه خواست کمي خواروبار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند کار کند و شش بچه شان بي غذا مانده اند.
جان هاوس، صاحب همان خواربار فروشي با بي اعتنايي، محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست كه او از مغازه بيرون رود !
زن نيازمند در حالي که اصرار ميکرد گفت آقا شما را به خدا ، به محض اين که بتوانم پولتان را مي آورم . جان گفت نسيه نمي دهد.
مشتري ديگري که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت :
ببين خانم چه مي خواهد، خريد اين خانم با من !
خواربار فروش با تمسخرگفت : لازم نيست، به حساب خودم. ليست خريدت کو ؟
لوئيز يا همان زن نيازمند گفت : اينجاست !
خواربار فروش با صدايي كنايه دار اضافه كرد: ليست را بگذار روي ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستي ببر.
لوئيز با خجالت يک لحظه مکث کرد، از کيفش تکه کاغذي در ‏آورد، و چيزي رويش نوشت و ‏‏آن را روي کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند کفه ي ترازو پايين رفت!!
خواروبار فروش باورش نشد. مشتري از سر رضايت خنديد.
مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در کفه ي ترازو کرد. کفه ي ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا کفه ها برابر شدند !
در اين وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوري تکه کاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته شده است !
کاغذ، ليست خريد نبود، بلكه دعاي زن بود که نوشته بود :
اي خداي عزيزم، تو از نياز من با خبري، خودت آن را بر آورده ساز !
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئيز داد و همان جا ساکت و متحير خشکش زد، لوئيز خداحافظي کرد و رفت.



           
برچسب:, ::
فرزاد

 

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني مستي و ديوانگي - عشق يعني با جهان بيگانگي

عشق يعني شب نخفتن تا سحر - عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني سر به دار آويختن - عشق يعني اشک حسرت ريختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن - عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني سوختن يا ساختن - عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني انتظار و انتظار - عشق يعني هرچه بيني عکس يار

عشق يعني ديده بر در دوختن - عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني لحظه هاي التهاب - عشق يعني لحظه هاي ناب ناب

عشق يعني سوز ني ، آه شبان - عشق يعني معني رنگين کمان



           
شعر عاشقانه: اجازه هست؟

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس... سند عشق به امضا شدنش می ارزد !!!

 

 

در دنیای امروز که مردم از هر گوشه ضربه ای می خورند تنها مرحم قلبهای شکسته عشق است.اما بدون شک بحران در جوامع امروزی به چشم می خورد.در آمیختن عشق با هوس یا بهتر بگویم اشتباه گرفتن آنها با هم در برخی افراد ایجاد دلزدگی کرده است .بدون شک عشق چیز دیگری است...... رویایی زیبا
باید آنرا شناخت



ادامه مطلب ...


           
برچسب:, ::
فرزاد

 

گل یخ.......مرد یخی

 

 

 

 
روزها میگذرند  لحظه ها میمیرند

چه کنم من بی تو!!!!

این سوالی ست که هر لحظه و دم یار من است

روزها بگذشتند لحظه ها پژمردند

خاطراتت هستند در همه ثانیه ها

خوب میدانم من

پشت ویرانی این ثانیه ها

از غمت خواهم مرد

گوشه ای بیصدا

رفتی و افتادم .....مثل یک برگ خزان

زیر پای همه رهگذران

گرچه حرفم تلخ است

شعر بی قافیه است

روزگارم ویران

تو.... این نکته بدان :

با نبودت مردم

گر چه دارم من جان

....................................................

شرمنده ام از اینکه تو را نمی بینم و چشمانم هنوز می بیند.........

 

مرتضی نوشت:خدایا مرا توان آن ده  که بپیذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم.......آمین

 

تا پستی دیگر در پناهش



           
برچسب:, ::
فرزاد

 

عبور تو از حوالی چشم های من
 
تنها اتفاق غیر منتظره ی زندگیم بود

 چراکه من

همیشه منتظر نیامدنت بودم ... !

 

*امروز هفتیمن سالگرد دوستیمونه.دوستی که هیچوقت فکر نمیکردم به .................ختم بشه.خدایا شکرت...


 



ادامه مطلب ...


           
برچسب:, ::
فرزاد



گل يخ

جز گل يخ هيچ گل در برف و در سرما نمی رويد...

 
اگر مرا دوست نداشته باشي

دراز مي کشم و مي ميرم

مرگ

نه سفري بي بازگشت است

                              و نه ناگهان محو شدن

 مرگ

دوست نداشتن توست

درست

آن موقع که بايد دوست بداري !

 

                                                         " رسول يونان "



ادامه مطلب ...


           
برچسب:, ::
فرزاد

خوب من یه دانشجو هستم ،نمیدونم چرا بعضی کارها رو دیگران برای اینکه بین خودشون همیشه خنده باشه ابلهانه فرض می کنند . اما به هر حال من پای اعمالی که انجام میدم هستم  و این اعمال رو شخصیت خودم میدونم و اونارو .... امیدوارم شما هم همین طور باشید ....روزت مبارک معلم گرامی............  



           
درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدید بعضی وقت ها بعضی چیزها آنقدر تکراری می شوند که حتی تکرارشان آدمی را شگفت زده می کند مانند دوستت دارم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق رویای و آدرس farzad2010.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.