عشق رویایی
مطالبی زیبا همراه دانلود


زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا”
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم….
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ….یک…دو…سه…چهار…همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛



           
برچسب:, ::
فرزاد

امشب بغض تنهایی من دوباره می شكند

چشمانم بس که باریده تحمل نور مهتاب را هم ندارد

آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده

خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته

روبروی آینه نشسته ام .... آیا این منم؟!!!

شکسته... دلتنگ... تنها... تو با من چه کردی!؟؟؟

شاید این آخرین زمزمه های دلتنگیم باشد

دیگر هیچ نخواهم گفت ... اما منتظرم...
                                                 www.pix2pix.org 
انتظار دیدن دوباره ی تو برای من اکسیر زندگیست

پس برگرد عاشقانه برگرد برای همیشه



           
برچسب:, ::
فرزاد
به او گفتم غمگين ترين ترانه را برايم بخوان چشمهايش را بست و آرام آرام گريست..  
 
 
 
   آرام ترین لحظه اون لحظه ست..... که سرم روی شونه هات
 
باشه و... تو بگی عزیزم تا اخر عمر کنارت میمونم

                  06098085810719178395.jpg

امروز بازم مثل همیشه داشتم به روزهای خوبی که باهم داشتیم فکرمیکردم                                              

میدونم که تو هم داری ....هر روز خاطراتمونو مرور میکنی ومثل من یه بغضی قلبتو فشار میده امروز به اندازه تمام دلتنگی های دنیا دلم گرفته ...

امروز وقتی گفتی می خوام تا اخر عمر به تو پایبند باشم انگار خدا همه چیزو یه جا به من هدیه داد  

کاش می تونستم در اون زمان بهترین جمله رو بهت بگم ولی دیدی... که هیچی نتونستم بگم

       فقط از ته قلب گفتم منم هنوزعاشقتم



           
برچسب:, ::
فرزاد

اون روز فکر میکردم اسمونم دلش مثل من گرفته هوا ابری بود من از

همون جادهای که تو رو برای سفر عشق بدرقه

کرده بودم حالا باید برای رفتن و تنهاموندن  خودم تورو بدرقه

میکردم .....                                    

 

یه وقتایی باید از خیلی چیزا دور باشی تا وقتی بهش رسیدی طعم

فراموش شده شو دوباره به یادت بیاد مثلا عشق

و دوست داشتن......

یا شایدم یا این دلتنگی ها زکات خوشبختی هامونه

                                      



           
برچسب:, ::
فرزاد

 بهترین یاد مرا قاب کن وپشت نگاهت بگذار 

تا که تنهاییت از دیدن من جا بخورد
و بفهمد که دل من هم اینجاست ،
در همین یک قدمی .

خدایا اینقدر دلم گرفته به اندازه همه دلتنگی های دنیا خدایا خودت شاهدی که من چه قدر در این فراق می سوزم وقتی صداتو از پس فرسنگها فاصله می شنوم نمی دونم باید بخندم یا گریه کنم نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت بخندم چون صدا تو می شنوم گریه کنم که چرا نباید کنارم باشی زمانی که بامن صحبت میکنی خوشحال باشم از این که به یادمی یا نارحت از این که منو نادیده گرفتی و رفتی .....

 

سلام دوستان به امید اینکه آسمان دلتان همیشه آفتابی باشه شما دوستان رو دعوت میکنم به یه جمله سازی

میخوام ازتون بپرسم اگه یه خودکار بهتون بدن وبگن این خودکار به اندازه یه جمله جوهر داره وباید برا عشقت یه چیزی بنویسی چی منویسی

 

اگه یه بار هم شده فکر کن وببین تو این یه فرصت با این جوهر مونده خودکار برا عشقت چه کلمه ای رو ازته دل می نویسی

حتی تو دوست دلتنگ عزیز اگه از دست عشقت ناراحتی یا دلگیر بازم یه جمله بنویس....



           
برچسب:, ::
فرزاد

دوست داشتن هميشه گفتن نيست ، گاه سکوت است و گاه انتظار

 

 خدايا دلم گرفته ، ميان اين همه آرزوها ، دلتنگ ترين بنده ات را درياب

 

               

 گريه کن جداييها ما رو رها نمي کنن .... آدما انگار براي ما دعا نمي کنن... گريه کن حالاحالا از هم بايد جدا باشيم .... بشينيم منتظر معجزه ي خدا باشيم... گريه کن منم دارم مثل تو گريه مي کنم ... به خداي آسمونامون گلايه مي کنم... گريه کن واسه شبايي که بد...ون هم بوديم ... تنهايي ، براي سنگيني غصه کم بوديم... گريه کن ، سبک ميشي ، روزاي خوب يادت مياد ... گرچه تو تقويمامون نيستن اون روزا زياد... گريه کن براي قولي که بهش عمل نشد ... واسه مشکلاتي که ، بودش و هست و حل نشد... گريه کن واسه همه ، واسه خودت ، براي من ... توي باروني ترين ثانيه حرفاتو بزن ...توي باروني ترين ثانيه حرفاتو بزن... گريه کن تا آينه شه ، باز اون چشاي روشنت ...... واسه موندن لازمه ، فداي گريه کردنت اي کاش به دل کسي پا نمي گذاشتيم و کسي به دلمون پا نمي گذاشت اي کاش اگه کسي به دلمون پا گذاشت ديگه دلمون تنها نمي گذاشت اي کاش اگه يه روز دلمون روتنها گذاشت رد پاشو روي دلمون جا نمي گذاشت



           
برچسب:, ::
فرزاد

اومدم يه پست بذارم اونم بعد يه ماه اما نميدونم چيكار كنم خيلي دلم گرفته ديگه ميترسم از اينكه اشك واسه هميشه رو چشام باشه ولي اشكالي نداره بذار دانه‏ هاي مقدس رو بشن ديگه از اين نميترسم كه كسي بفهمه به كي علاقه داشتم داستان جالبيه كه آخرش فقط گريه سه تا نقطه يا هرچي ديگه بهرحال باي گفت منم باي ميگم اما اينم ميگم هميشه بيادشم حالا دنيا ديگه تنهايي رو فقط واسم معني ميكنه........................



           
برچسب:, ::
فرزاد

یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.

یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر،جرات كوچكترین حركتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حركت كرد.همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد.

راوی پرسید:آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد:نه!آخرین حرف مرد این بود كه"عزیزم،تو بهترین مونسم بودی .از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشك،صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد :همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد یا فرار می كند .پدر من در آن لحظه ی وحشتناك ،با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.



           

اخرين لحظه ي رفتن تو يادم نمي ره
اشكا دونه دونه رو گونه ي من نشسته بود
دلم از جور زمونه خسته بود
وقتي كه تو بوسه هاتو مي دادي
انگاري اتيش به قلبم مي زدي
نوبت من كه رسيد انگاري ديرت شده بود
عشق بي دليل من دست و پا گيرت شده بود
با نگاه تو به ساعت دل من شكست و ريخت
شيشه ي عمر منم تموم شدو هيشكي نديد
تو مي رفتي رو تن برگاي خيس
فكر مي كردم تو خيالت كسي نيست
عمريه چشم به درم منتظر نامه هاي سالي يه بار
من مي خوام ببينمت تو و خدا فقط يه بار
به خدا دلم ديگه جاي شكستن نداره
پيش قلب بي وفات نگاه من كم ميا ره
امان از خوش خيالي در به دري اوارگي
ديگه لعنت مي فرستم به تو لعنت زندگي



روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها  بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...



درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدید بعضی وقت ها بعضی چیزها آنقدر تکراری می شوند که حتی تکرارشان آدمی را شگفت زده می کند مانند دوستت دارم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق رویای و آدرس farzad2010.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.